دخترک عاشق


85/3/10 ::  12:35 صبح

نمایش تصویر در وضیعت عادی

دختری ساده تر از هر سادگی        

مانده درعشقی پر از دل دادگی

دختری از جنس شبنم جنس نور

خانه اش در سرزمینی دور دور

دختری با آرزوهای بلند

گیسوان آرزوهایش کمند

دختری همبستر آهنگ ها

شب میان سرزمین رنگها

دختری عاشق تر از پروانه ها

قصه اش زیباترین افسانه ها

دختری ازعطر خوب یاسها

سینه اش چون معدن الماس ها

دختری تنها به دنیای شما

رهگزر کوچه و پس کوچه ها

دختری خسته از این نیرنگها

قلب معبودش به جنس سنگها

دختری در آرزئی یک نگاه

خوش تپیدن در میان یک نگاه

دختری در جاده های زندگی

کوله بارش تا ابد آوارگی

دختری هم خانه مرداب ها

خوش خیالی خوش میان خوابها

دختری از آسمانها پاک تر

سر گذشتش از خزان غمناک تر

 دختری در فصل رویای قشنگ

دل برای نازنینش دل تنگ

دختری سرگشته در شهر شما

عاشقی اواره ای در کوچه ها

دختری زندانی زندان غم

بی گناهی گشته ظلم وستم

دختری بسته به زنجیر نگاه

در نگاهش قصه های بی شمار

دختری در پنجره ی فریاد ها

ارغوان خثنه ای در بادها

دختری در حسرت دیدار تو

بینوایی تا ابد بیمار تو

دختری دل خسته از این زندگی

بر لب دریا اسیر تشنگی

دختری در فصل تب دار جنون

قسمتی از تیره بختی ها نگون

 

                تقدیم به بهترین دوستم

 

 


نویسنده : بهاره

85/3/9 ::  11:6 عصر

نمایش تصویر در وضیعت عادی

 

 

       چند نکته ی خواندنی

   روی هر سینه سری گریه کند وقت وداع 

سر من وقت وداع گوشه ی دیوار گریست   

    نیمه شب تا به سحر رو به خدا خواهم کرد

 زخدا خواهش دیدار تو را خواهم کرد   

من به مرگم راضیم اما نمی اید اجا

بخت بد بین از اجل هم ناز میباید کشید

محبت را به دل دادن صفای سینه می خواهد

به یاد همدگر ماندن دل بی کینه می خواهد 

از دور چه زیباست امواج آبی عشق

اما دریغ و افسوس چون میرسد سراب است

می خوانه اگر ساقی صاحب نظری داشت

میخواری و مستی راه و رسم دگری داشت

ای اشک آهسته بریز که غم زیاد است 

ای شمع آهسته بسوز که شب دراز است

دلم دارد سخن های نگفته    

هزاران درد وغم در دل نهفته

ازآن روزی که رفتی از کنارم

نمی دانم چرا دل بی قرارم

محبت با نگاهی اوج میگیرد

وبا بوسه ای شاد میشود

سپس با اشکی به پایان می رسد

 

 

 

 


نویسنده : بهاره

85/3/9 ::  11:0 عصر

نمایش تصویر در وضیعت عادی

 

خواستم:

وقتی خواستم زندگی کنم راهم را بستند

 وقتی خواستم عاشق شوم گفتند گناه است

وقتی گریستم گفتند کودکانه است

وقتی خندیدم گفتند دیوانه است

وقتی سکوت کردم گفتند عاشق است

وقتی در را زدم گفتند بیگانه است

وقتی به ستایش روی آوردم گفتند خرافاتی است

پس خدایا چه کنم؟

 

 

 

 

 


نویسنده : بهاره

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
3886


:: بازدید امروز :: 
0


:: بازدید دیروز :: 
0


:: درباره خودم ::


:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ :: 

دخترک عاشق

:: وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: اشتراک در خبرنامه ::